ال آی ال آی ، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 30 روز سن داره
ائلمانائلمان، تا این لحظه: 5 سال و 3 ماه و 28 روز سن داره
الناالنا، تا این لحظه: 5 سال و 3 ماه و 28 روز سن داره

@برای دخترم ال آ ی جوووونم :-) :-)

تولد 4 سالگی دختر ناز من و بابایی

اول از همه از زحمت ها و راهنماییهای دوست نازنین و هنرمندم سارا جون تشکر می کنم که  تو تهیه تم تولدت خیلی کمکم کرد تا با هزینه خیلی کم بتونم برات تولدی بگیرم که خودت هم دوستش داشتی . عمه مریم و عمه حکیمه هم خیلی کمکم کردن .  دست همه درد نکنه.   و... اما  متن دعوتنامه : عمه ،عمو ، زن عمو  دارم میشم 4 ساله  جشن تولد توی خونه آبا  جا نمونی زود بیا  کیک و شیرینی کنار هم  به شادی    تولدم مبارک ال آی /11 فروردین ساعت 16 این  هم مدل رنگ آمیزی تولدت بود . که خودت هم رنگش کردی . البته با بی حوصلگی  رنگ کردی . والا همیشه مرتب تر...
15 فروردين 1393

ادامه پست قبلی ...

اونا  همگی رفتن  بیمارستان و من بخاطر بچه ها و مادر بزگ و بابابزرگ که هنوز بهشون چیزی نگفته بودیم موندم خونه .... اما بعدش که با هاشون تماس گرفتم ... گفتن که  آقا محبوب سکته قلبی کرده  و تو کما هستش. ودکترا میگن که 48 ساعت بعد می تونیم بهتون بگیم که چی میشه .... آخرای شب بود و عمو محبوب رو به icu منتقل کرده بودن . تقریبا همه فامیل بیمارستان بودن و همه شب رو رفتیم خونه اون یکی خاله (خاله عالیه ) .  خدا می دونه چطور  شب رو صبح کردیم .    مسئله مهم دیگه اینه که الی دختر خاله  فریده و عمو محبوب  که سه ماهه بارداره هنوز بی خبر بود و  نمی تونستیم بهش چیزی بگیم .  اونم از همه ج...
18 دی 1392

رفتیم خونه بابابزرگ

دوشنبه 9 دی سال 92 بود و شما خیلی دلت برای خونه مادر بزرگ که بهشون ننی میگی  تنگ شده . از یک هفته پیش برا خونه  ننی دلتنگی می کنی .هرروز بهانه اونا رو میگیری و میخوای بری خونه ننی زینب تا با اسرا و اسما هم بازی کنی .  منم برات توضیح می دادم که باید چند شب بخوابی و بری مهد کودک بعدش میریم خونه ننی.وبالاخره سه شنبه صبح رفتیم . دوشنبه شب چمدانمون رو آماده کردیم و  به خونه  هم رسیدم تا بعد از برگشت با خونه شلخته دلمون نگیره .  صبح سه شنبه 10 دی ماه علیرغم همیشه ساعت 8/30 بیدارشدی و منم خودم 7/30 بیدارشده بودم و سبد چای و تنقلات ماشین رو هم آماده کرده بودم . منتظر دختر نازم بودم تا ببرمش حموم و  صبحا...
15 دی 1392

مهمون کوچولو .....

امروز  من و شما خوشبختانه تعطیل بودیم . اما صبح خیلی زود بیدار شدی ... و از اول صبح گیر داده بودی که باهات بازی کنم . یه کم باهات بازی کردم اما چون آخر هفته هست و من یه عالمه کار خونه هم داشتم . بنابراین شبکه پویا را باز کردم تا بلکه سرگرم بشی . کارتون دیدی / نقاشی کشیدی / چند تا از کتابات رو خودت مثلا خوندی / قربونت بشم چه با آهنگ هم می خوندی ...البته من رو چندین بار صدا کردی... هوا خیلی خیلی سرده در حد 17 در جه زیر صفر . حتی روزهایی شده که به 20 درجه زیر صفر  هم رسیده . با این هوا هی میگی " تو رو خدا من دلم تنگ شده  بریم بیرون " با چیزی جدیدی سرت رو گرم می کنم ... میرم تا لباسا رو از ماشین رخت شویی بیارم بیرون ...
6 دی 1392