ال آی ال آی ، تا این لحظه: 14 سال و 25 روز سن داره
ائلمانائلمان، تا این لحظه: 5 سال و 4 ماه و 23 روز سن داره
الناالنا، تا این لحظه: 5 سال و 4 ماه و 23 روز سن داره

@برای دخترم ال آ ی جوووونم :-) :-)

تعطیلی من و ال آی چطور گذشت ....

دو شنبه 2 دی 1392 بخاطر اربعین حضرت امام حسین (ع) تعطیل بود و ما خونه بودیم .....تا ساعت 11 با نجام یکسری کارها  که تصاویر  ادامه مطلب  گویا هستش  مشغول بودیم اما دختر نازنینم حوصله ش سر رفت و می خواست بره بیرون ... بنابراین ساعت 11 رفتیم بیرون . همه جا تعطیل و هوا خیلی سرد بود ... اما آیین شبیه خوانی و احسان ونذری  تو سطح شهر بر پا بود ... یه دوری تو شهر زدیم ...ال آی تو ماشین خوابش برد و برگشتیم خونه .... اما همونطور که گفتم قبل از رفتن  یه کارایی کردیم .. مثلا با کمک ال آی  جون لوبیا سبز خورد کردیم   به این جور کارا  خیلی علاقه داره ..... منم یه کارد بی خطر بهش دادم ....   ...
6 دی 1392

استراحتم کمه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

یه روز از مهد کودک جست و خیز کنان و خیلی با انرژی وارد خونه شدی . بعدش رو مبل دراز کشیدی و گفتی من اول استراحت می کنم بعدش ناهار میخورم (البته شما همیشه ناهارت رو مهد میخوری هاااااااااااا) وقتی که داشتی  رو مبل دراز می کشیدی می دونی چی گفتی: ا ولش فک کردم اشتباهی شنیدم اما بعدش دیدم نه درست شنیدم و گفتی :" امروز استراحتم خیلی کم بوده  سرم درد می کنه .ههههههههههههههه من و بابایی از خنده مرده بودیم . وقتی ازت پرسیدیم چرا استراحتت کم بوده جواب دادین : " بچه های کلاس همش جیر (البته منظورت جیغه ) زدن منم سرم درد گرفته ....بعدش راحت 3 ساعتی خوابیدی ها .     ...
5 دی 1392

شب یلدا

شب یلدای  خونه ما امسال  خیلی متفاوت تر از سالهای قبل برگزار شد .چون هم بابایی دیگه کارشون شیفتی نیست  واین باعث شده بود که سه تایی باهم باشیم و  همین که دختر نازنینم از یک هفته قبل شعر "شب چله " رو یاد گرفته بود و هر روز می گفت پس کی هندونه می خریم و شب یلدا میشه . اون شب هم به کمک همدیگه  شام و اینا رو درست کردیم . هرچند که به اصرار شما کیک هندونه ای شکل هم خریدیم .شما هم شعر بلند بالای شب چله رو واسه مامان و بابا خوندی  وکلی به همون خوش گذشت .   اینم میز شام شب یلدای ما که سه تایی برگزار کردیم . ...
5 دی 1392

خوشحالی ال ای برای برف..

صبح چهارشنبه  13 آذر ماه 92 هستش ... ساعت 6 صبح بیدار میشم ..خورشت رو از دیشب آماده کردم .  دو پیمانه برنج  هم گذاشتم خیس بشه . پس برنج رو بار میذارم ...نماز صبح رو میخونم ...بعدش دوباره بر می گردم تا کیف مهد شما رو آماده کنم بابایی هم بیدار شد ... رفت طرف پنجره و گفتش خیلی برف اومده برم ماشین رو از پارکینگ در بیارم . خوشحال میشم وبدو بدو طرف پنجره میرم ...وای خدای من دیشب که هوا خلی خوب و ساکت بود میدونستم که شما هم خیلی برف دوس داری.. رفتم بالای تختت و به آرامی بوست کردم و گفتم بیدار شو...   وقتی چشای نازت رو باز کردی بهت گفتم که : پاشو کلی برف اومد ... با این حرف من چنان از تختت جستی و پ...
17 آذر 1392

تعطیلی آخر هفته .....

پنجشنبه  7 آذر سال 1392 هست و من و ال آی  خونه بودیم .. ال آی نازنین تو اتاقش خوابیده بود که  ساعت هفت و نیم صبح اومد پیشم و من رو با بوسه نازش بیدار کرد.... چشمام رو باز می کنم و بوست می کنم و بر می گردی بهم میگی "سلام صبح بخیر ..ببین دیگه روز شده بیدار شو" میگم آخه خوابم میاد ....اما شما اصرار می کنی و میگی : ببین مگه من بوست نکردم پس بلند شو ."  چاره ای جز تسلیم شدن ندارم ... پا میشم می بینم بابای مهربون رفته  سر کار ..و سنگگ تازه برا صبحانه خریده و گذاشته رو اوپن آشپزخانه ... یه کم فضای خونه رو جمع وجور می کنم .. شیر تصفیه رو باز کرده و کتری چایساز رو پر می کنم ، میذارمش تا جوش بیاد.&nbs...
9 آذر 1392

دلتنگی های دختر نازنینم!!!

داشتی با  اسباب بازیات بازی می کردی ، منم یه بلوز مشکی پوشیده بودم ، گفتی : " چرا لباس خاله ندا رو پوشیدی ؟؟؟" آخه می دونی این خاله ندا که یه وقتایی سر زده میاد خونه ما ... مجبور میشه بعضی از وقتا لباس من رو بپوشه ....حالا بگذریم  که نتونستم ثابت کنم که با با لباس خودمه این خاله ندای شما میاد می پوشه !!!!! یه هو یادت افتاد که خیلی وقته خاله ندا نمیاد ..... اولش با آرامش گریه می کردی و من گفتم که قرار هفته بعد بیاد ... شماره ندا رو گرفتم و باهاش حرف زدی .... اما بدتر دلت تنگ شد و بیشتر گریه کردی .... شبش خوابیدی و من فکر کردم که دیگه همه چی یادت رفته اما..............   فرداش غروب جلوی تلویزیون نشسته بودی که این ...
7 آذر 1392

ما اووووووووووووومدیم

سللللللللللللللللللللللللللام دوستای گلم  سلام دختر نازنینم  امروز دیگه اومدم .... ببخشین که دلواپستون کردم ... مخصوصا مونا جونم ... شرمنده  که نگرانت کردم  راستش نمیدونم چطور و از کجا شروع کنم .  یه مدت دختر نازم  بد جور لجباز شده بود و اذیتش بیشتر شده بود ...    اما تقریبا از هفته اول مهر میرم باشگاه . و ایروبیک و پیلاتس کار می کنم . واقعا خیلی خیلی حالم خوب شده . حتی 3 کیلو و یک سایز هم کم کردم .هوررررررررررررا دختر نازنینم هم هزار ماشاالله واسه خودش خانومی شده  . یه وقتایی با من میره باشگاه و وقتی خونه بر می گردیم  همش ادای من  و مربی رو در میاره . عین ...
7 آذر 1392

ماه میهمانی خدا

بعد از مدتهای مدید دوباره تونستم یه سری بهت بزنم ... دخترگل مامان سلام دختر مهربونم بحدی مهربون و با هوش هستی که یه وقتایی من و بابایی از حرفات و رفتارت انگشت به دهنیم. تو این ماه مبارک یاد گرفتی که تا تلویزیون الله اکبر نگفته نیاید افطار بکنیم و منتظر می مونی تا صدای اذان  رو بشنویم و بعدش یا اون شیرین زبونیت میگی :" تو رو خدا یا بیایین بخورین دیگه !!!!!!!!"" یه روز تو سفره افطار که معمولا با کمک همدیگه ( شما و مامانی ) پهن می کنیم یه گلدون کوچیک هم آوردی و گذاشتی وسط سفره و گفتی :"" مامان جون اینم بذاریم دیگه خدا قبول می کنه !!!!!!!!!!!"" این روزا که من بخاطر روزه کمی بیحال میشم یا معده ام اذیت می...
13 مرداد 1392

شعر خوندن ال آی ...

بخاطر روز پدر رفته بودیم  آستارا . تا سه تایی پیش هم باشیم و خوش باشیم . شب قبلش با دو تا شاخه کل رز آبی و قرمز به همراه کادو روز پدر رو به بابایی تبریک گفتیم . کادو رو شما دختر نازنینم به بابایی دادی و البته خودت هم کاغذ کادوش رو پاره پوره کردی .   اما شما دختر گلم : حدود 10 تا شعر رو کامل بلد شدی و همش من و بابا رو با صدای نازت مشغوا می کنی . یه نمونه از متن شعرت رو برات میذارم . دویدم و دویدم به اتویی رسیدم گفتم چه دم درازی میای بریم به بازی اتو دمش رو تاب داد بدش با ناز جواب داد خطر داره بازی به من نشو تو هم بازی به من یه چش دارم چراغه تنم همیشه داغه پف می کنم / پیرهنتو صاف می کنم و... چند تا شعر ت...
9 خرداد 1392