سبزی پاک می کنی عزیز دل مامان...
ساعت 6/30 عصر بود . بابایی میخواست بره باشگاه . بنابراین ماهم آماده شدیم و گفتم یه جایی ما رو پیاده کن و تا خونه پیاده برگشتیم . دستام رو گاهی می گیر ی و یه وقتایی ول می کنی و چنان بدو بدو میری که منم باید به سرعت بدوم تا به شما برسم . حرف میزنی شعرات رو میخونی و به قول خودت شادی می کنی . به هرحال تو راه از نانوایی دو تا چونه خمیر فطیر خریدیم . تارسیدیم سر خیابون خودمونو از سوپر مارکت هم واسه شما تغذیه و بستنی و واسه خودم خرما خریدیم . سر کوچه مون یا باغ سبزی هست از اونجا هم نیم کیلو سبزی خوردم گرفتیم . راستی تو را دوتا شکلات خوری و همش آشغالش دستت بود و دنبال سطل آشغال بودی تا بندازی . حتی موقع سبزی خریدن بخاطر اینکه دست...
نویسنده :
مامان ال آی
9:41