تولد دوسالگی فرشته نازم ....
همیشه بهار یه حس خاصی دارم ... دلم می گیره ..بغضم میگیره ...اصلا گویا تحمل تحول به این بزرگی رو ندارم ... امسال هم با همه دلگیریهاش شروع شد ... اما شیرین زبونیهای عسل مامان باعث شده که بیشتر برای خندیدن و شاد بودن بهانه داشته باشم .. سال تحویل رو برای اولین بار در خونه بابابزرگ (جلفا) بودیم . وحسن بزرگتر اینکار این بود که بابایی هم باما بود و شیفت کاریش نبود . روز دوم فرودین رفتیم پارس آباد و خونه اون یکی بابا بزرگ ... مهم اینه که به تو بیشتر خوش میگذشت . تو حیاط با بچه ها بازی می کردی و شاد بودی ...چون شما اصلا ماشین سواری و مسافرت رو دوست نداری . از 5 فروردین برگشتیم اردبیل و هرکسی رفت ادار...