ال آی ال آی ، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره
ائلمانائلمان، تا این لحظه: 5 سال و 5 ماه و 7 روز سن داره
الناالنا، تا این لحظه: 5 سال و 5 ماه و 7 روز سن داره

@برای دخترم ال آ ی جوووونم :-) :-)

سفر به مشهد مقدس...

1390/9/16 11:31
نویسنده : مامان ال آی
1,018 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به دختر گلم و دوستای مهربونمون.

با تاخیری  نسبتاً طولانی اومدیم . البته تا باشه از این غیبتها باشه .

پنجشنبه 19 آبان   بعد از اداره مامان رفتیم تبریز . دو شب اونجا بودیم .و شنبه  صبح راه افتادیم به طرف ایستگاه راه آهن تبریز .

البته ماشین خودمون رو هم گذاشتیم تو حیاط  عمه حکیمه  مامان طاها به قول شما (دادا)

ساعت 10/45 دقیقه سوار قطار شدیم . اما موقع سوار شدن  متوجه شدیم که که بابایی از ما جدا افتاده و تویک واگن و کوپه دیگه است .

بنابراین دوساعتی رو تو رستوران  قطار نشستیم ، تا رئیس قطار  یه جای مناسب برامون پیدا کرد .

اما تو رستوران هم بد نبود . شما با همه پرسنل رستوران گرم گرفته بودی و اونا هم با هات دوست شده بودن.

تو واگن مون یه کوپه سرباز بود که هی می رفتی دم کوپه ی اونا و می گفتی "سلو" یعنی سلام  تازه به اونا می گفتی پلیس . اونا هم که سرباز صفر بودن کلی واسه خودشون کیف می کردن .

بعد تو کوپه ی دیگه ای هم با دوقلوها دوست شده بودی که اسمشون مبین و متین دوساله از ممقان بودن.

من و بابایی هم همش دنبال شما این کوپه واون واگن بودیم .

تو کوپه ی خودمون هم یه عروس و داماد بودن که ماه عسل می رفتن . ای وای ببخشید هنوز نگفتم کجا میریم . آره رفته بودیم مشهد مقدس .

همش بغل عمو می نشستی  و هی می گفتی عمو ..  عروس..  عروس .

بالاخره بعد از 26 ساعت  رسیدیم به مشهد . توهتل هم  بازیگوشی می کردی . وهمش تولابی هتل با بچه ها ی بزرگتر از خودت  بازی می کردی.

عسلم توی حرم دنبال مردهای عرب که لباس سفید پوشیده بودن  می گفتی عروس .

تو این سرما تو صحن حرم که حوض اب بود می خواستی آب بازی کنی و وقتی که شما رو از اونجا دور می کردیم جیغ میزدی آب بازیییییییییی .

صحن حرم  شلوغ بود و شما شلوغ تر و بازیگوش . خیلی می ترسیدم که خدای نکرده گمت کنم . به خاطر همین  همه مشخصاتت رو تو یه کاغذ نوشته و تو جیبت گذاشته بودم و چشم ازت بر نمیداشتیم .

بعد از 4 روز اقامت  پنجشنبه  26 ابان 90 به مقصد تبریز برگشتیم . و بازهم کوپه گردی و واگن گردی شما در قطار شروع شد . اما با این وجود و باسختیهاش  خیلی بهمون خوش گذشت .

ظهر جمعه رسیدیم  سرپایی ناهار رو خونه عمه  حکیمه خوردیم  وسو غاتیهاشون رو دادیم و ساعت 14/30 به طرف اردبیل حرکت کردیم. برای دیدن عکسهای مرتبط با پست لطفاً به ادامه مطلب مراجعه فرمایید .

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان صفا
30 آبان 90 13:47
سلام عزيزم زيارتتون قبولي مشهدي الي جونم قربونت, اينم بوس زيارت قبولي.
عاشق باران
2 آذر 90 0:34
سلام دوست من ازتون دعوت می کنم در ختم جمعی قرآن برای سلامتی مامانم شرکت کنید
مامان گیسو
4 آذر 90 11:55
خوشحالم که بهتون خوش گذشته بویسسسسسسس
ال جون
8 آذر 90 15:13
جيلي خوشكلم زيارتت قبول
انشاالله خداوند زيارت كربلا قسمت تون كنه
انشاالله براعاشورا بياين پيش ما



سلام . مرسی . ایشالا زیارت شماهم بشه . متاسفانه نمی تونیم بیاییم .