سفر به مشهد مقدس...
سلام به دختر گلم و دوستای مهربونمون.
با تاخیری نسبتاً طولانی اومدیم . البته تا باشه از این غیبتها باشه .
پنجشنبه 19 آبان بعد از اداره مامان رفتیم تبریز . دو شب اونجا بودیم .و شنبه صبح راه افتادیم به طرف ایستگاه راه آهن تبریز .
البته ماشین خودمون رو هم گذاشتیم تو حیاط عمه حکیمه مامان طاها به قول شما (دادا)
ساعت 10/45 دقیقه سوار قطار شدیم . اما موقع سوار شدن متوجه شدیم که که بابایی از ما جدا افتاده و تویک واگن و کوپه دیگه است .
بنابراین دوساعتی رو تو رستوران قطار نشستیم ، تا رئیس قطار یه جای مناسب برامون پیدا کرد .
اما تو رستوران هم بد نبود . شما با همه پرسنل رستوران گرم گرفته بودی و اونا هم با هات دوست شده بودن.
تو واگن مون یه کوپه سرباز بود که هی می رفتی دم کوپه ی اونا و می گفتی "سلو" یعنی سلام تازه به اونا می گفتی پلیس . اونا هم که سرباز صفر بودن کلی واسه خودشون کیف می کردن .
بعد تو کوپه ی دیگه ای هم با دوقلوها دوست شده بودی که اسمشون مبین و متین دوساله از ممقان بودن.
من و بابایی هم همش دنبال شما این کوپه واون واگن بودیم .
تو کوپه ی خودمون هم یه عروس و داماد بودن که ماه عسل می رفتن . ای وای ببخشید هنوز نگفتم کجا میریم . آره رفته بودیم مشهد مقدس .
همش بغل عمو می نشستی و هی می گفتی عمو .. عروس.. عروس .
بالاخره بعد از 26 ساعت رسیدیم به مشهد . توهتل هم بازیگوشی می کردی . وهمش تولابی هتل با بچه ها ی بزرگتر از خودت بازی می کردی.
عسلم توی حرم دنبال مردهای عرب که لباس سفید پوشیده بودن می گفتی عروس .
تو این سرما تو صحن حرم که حوض اب بود می خواستی آب بازی کنی و وقتی که شما رو از اونجا دور می کردیم جیغ میزدی آب بازیییییییییی .
صحن حرم شلوغ بود و شما شلوغ تر و بازیگوش . خیلی می ترسیدم که خدای نکرده گمت کنم . به خاطر همین همه مشخصاتت رو تو یه کاغذ نوشته و تو جیبت گذاشته بودم و چشم ازت بر نمیداشتیم .
بعد از 4 روز اقامت پنجشنبه 26 ابان 90 به مقصد تبریز برگشتیم . و بازهم کوپه گردی و واگن گردی شما در قطار شروع شد . اما با این وجود و باسختیهاش خیلی بهمون خوش گذشت .
ظهر جمعه رسیدیم سرپایی ناهار رو خونه عمه حکیمه خوردیم وسو غاتیهاشون رو دادیم و ساعت 14/30 به طرف اردبیل حرکت کردیم. برای دیدن عکسهای مرتبط با پست لطفاً به ادامه مطلب مراجعه فرمایید .