ال آی ال آی ، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 4 روز سن داره
ائلمانائلمان، تا این لحظه: 5 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره
الناالنا، تا این لحظه: 5 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره

@برای دخترم ال آ ی جوووونم :-) :-)

یک نصف روز در باره مامانی...بعد از وقت اداری البته ....

1392/2/10 12:32
نویسنده : مامان ال آی
484 بازدید
اشتراک گذاری

قبل از اداره به خاطر سر ما خوردگی و ترافیک کار اداری (به خاطر هفته زن ) کلافه بودم .

همکارم بهم داروی گیاهی پیشنهاد کرد و خودش چون همراهش بود داد تا ببرم خونه و دم کردش رو نوش جان کنم .

من چون محل کارم نزدیک خونه مونه ! زودتر از بابایی و ال آی جون می رسم .

رسیدم خونه . من همیشه ناهار مون رو شب قبل یا صبح زود درست می کنم . واسه ناهار کشک بادمجون درست کرده بود. که گرمش کردم . وقت اضافه آوردم ، چون حالم زیاد مساعد نبود ترجیح دادم که دراز بکشم . صدای آسانسور و بعدش صدای یک فرشته نازی اومد که داشت  رویدادهای مهد کودک رو واسه بابا جونش تعریف می کرد .

ال آی جونم عادت داره که تا دم در برسه / خودش زنگ خونه رو بزنه تا من بگم "بله " و اون کلی ذوق می کنه و میگه "بله " هههههههههه.

به هر حال مثل هر روز به زور واجبار راضی کردیم تا دستات رو بشوری و بیای سر سفره بشینی . با اینکه تو مهد غذات ( که خودم میذارم برات ) رو خورده بودی اما از کشک بادمجان هم نوش جان کردی و همش می گفتی چقدر خوشمزه است . واقعا هم خوشمزه شده بودا.

بلافاصله بعد از جمع کردن سفره بردمت روتخت تا بخوابیم . اما شما نخوابیدی و رفتی پیش بابات . منم از فرط خستگی و بیحالی موندم روتخت . تا اینکه ساعت 4 اومدی پیشم و خوابت برد . 4/30 به زور بیدار شدم . رفتم اون گیاهی رو که همکارم داده بود رو گذاشتم تا دم بکشه . بعدش تصمیم گرفتم سوپ درست کنم . مقدمات سوپ رو هم گذاشتم و یه دوشی گرفتم .

تا از حمام بیام بیرون ، شماها هم بیدار شده بودین . با هندوانه قاچ شده منتظر من بودین . اولش ترجیح دادم از اون چایی گیاهی بخورم که خوردم و به الای هم دادم و خوشبختانه اونم خورد .

البته تا من بیام بیرون . الای جون اتاقش رو کلی بهم ریخته بود و خودش به من می گفت : این چه وضعیه.؟؟!!

بعد از اینکه هندونه رو هم خوردیم . من شروع کردم به شستن ظرفا و بابایی رفت بیرون . بعدش اتاق دخترم رو عین خودش خو شگل و تمیز کردم / لباس الای رو عوض کردم و براش لباس تابستونی پوشوندم . چون چند روزه که خونمون خیلی گرم شده ...

بنابراین همه لباسها رو گذاشتم تو ماشین لباس شویی و گذاشتم تا بشوره ...از فریزر مرغ محلی و سبزی سوپ و گوشت چرخ کرده برداشتم . تا یخشون باز بشه .سوپمون که آماده شد . .دختر خوش تیپ من جلوی آینه وایساده و با موهاش ور میره ...صداش می منم بیا سوپ بخور و در جوابم گفت .دارم موهامو کوتاه می کنم ....امان از دست این کوچولوی شیطون.

به هر حال اومدی و خوردی . کمی هم با عروسک هات بازی کردی و منم دارم تو آشپزخونه شام امروز  و ناهار فردا رو  آماده می کنم .

از مهاباد توستر خریدم بودیم  ولی تا حالا استفاده نکرده بودیم و امشب تصمیم گرفتیم که توش پیتزا درست کنیم .

حالا دیگه بابایی اومده . اونم با سبزی خوردن . بهش گفتم باید تو پاک کردنش کمکم کنی .

ساعت 8/30 و ما سه تایی داریم سبزی پاک می کنیم .  چون الای اذیت میکرد ، بابایی به الای گفت که لواشک میخوری برو دستات رو بشور بیا . ای شیطون ا.نم الکی رفت و فقط انگشتاش رو خیس کرده و سریع برگشته میگه "سستم بده دیگه "

اما ما قانع نشدیم و دوباره برگشت تا با صابون بشوره بیاد. شست و برگشت و کلی ماها رو بابت دوتا لواشک اندازه شکلات بوسه باران کرد .

کار سبزی هم تموم شد . اما در مرحله آخراش دوباره سرو کله الای جون پیداش شد . و آشغالها رو تو نایلون جمع کرد اونم چه با ظرافت خانومانه ههههههههه.

تا من جمع و جور کنم و سبزی رو بشورم . بابایی هم پیتزا رو تو آون توستر درست کرد .

چون الای ریخت و پاش میکنه . خواستیم که کف هال پذیرایی سفره بندازیم . که خانومی قبول نکرد و کلی استدلال آورد که :" ببین من دیگه بزرگ شدم ، مهد کودک می رم . بلدم خودم بخورم "

به هرحال خودش هم سفره ای رو که پهن کرده بودم رو جمع کرد و گذاشت تو آشپزخونه . میزو چیدیم . و ال آی خانوم هم کلی کثیف کاری کرد علیرغم قولهای که داده بود .

وبالخره شب ساعت 11 خوابیدیم .

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

مامان اسرا واسما
11 اردیبهشت 92 13:48
زن شکوفه ایی است که هنگام غنچه بودن دوست داشتنی موقع گل کردن عشق ورزیدنی و در وقت پژمردن پرستیدنی روزت مبارک ای گل زیبای خلقت
مونا ( مامان النا)
13 اردیبهشت 92 12:37
سلام سلامممممم دلمون براتون تنگ شده بودااااااااا بوس برای ال آی و مامان مهربونش
ال ای سفیدبرفی
25 اردیبهشت 92 13:46
وبلاگ ال جونو میخونم برام جذابه خداحفظش کنه .ال ای ماهم مثل ال ای شما عاشق لباس وشونه و...است میگم اینکارا ذاتیه مگه چندسال دارن که این کارای چذابو می کنن دختر منم لاک میاره واصرارداره بزنم گیره هاشومیاره دقیقا مثل ال ای شمابه ظاهرش اهمیت میده بعضی لباسارو نمی پوشه باوجوداینکه دوسالش تموم نشدهبه ارمیامسافرکوچولوهم سربزنید پسرخاله ال ایه خوشحال میشم نظرتونوبدونم مال داداشش هم علی سفیدبرفی است که یه کوچولوناقصه
ال ای سفیدبرفی
25 اردیبهشت 92 22:20
ممنون که به وبلاگ پسرم علی ودخترم ال ای سرزدین ال جونوببوس ویک کیلواسپند براش فوت کن
مامان گیسوجون
25 اردیبهشت 92 23:11
سلام عزیزم خوبی ؟ ای خاله فدای اون انگشتات که به مامان کمک می کنی بوسسسسسسس
مامان گیسوجون
30 اردیبهشت 92 0:24
پروین نازم برو خصوصی