ویروس لعنتی!
سلام به دختر مهربون و .باهوشم !
مامان دوهفته است كه روز هاي خيلي خيلي بدي رو سپري مي كنيم .چون بد جوري مريض شديم . اول اين ويروس لعنتي وارد بدن كوچولوي شما شد وبعد ش هم به من سرايت كرد .
من كه حوصله هيچ كاري رو ندارم . 15 فروردين(روز تولد من ) بود . راستي 11 هم روز تولد شما بود كه با مريضي وبد حالي گذشت .ومن خيلي بدحال! هم به لحاظ روحي وهم جسمي .بابايي هم شيفت شب بود وبايستي اداره ميرفت و رفت .
من ماندم با حال نذارم و فرشته كوچولوي بي حال وبي حوصله ام كه اصلا از بغل من پايين نمي رفت . يه جورايي دلم گرفته بود ودنبال بهانه براي گريه ميگشتم . وقتي بابايي از خونه بيرون رفت وتوهم آه وناله ميكردي .بهانه دستم اومد ودل خودم رو خالي كردم..
قرار بود دايي با زن دايي ورادين بيان خونه ما ، كه شب رو تنها نباشيم . به خاطر همين جلوي اشكهام رو گرفتم كه اونا متوجه حال وروز من نشن . چون يه عالمه شربت خورده بودي از ساعت 8 خوابيدي . ازبس حال نداشتم از طرفي هم شما تمام انرژي ام رو گرفته بودي شام هم درست نكردم .
ساعت 30/10 بود كه اونا سررسيدن. من بارنگ پريده به استقبالشون رفتم . اما چه سورپريزي ؟ خداي من اونها با كيك تولد براي من وكادوي تولد براي شما وارد خونمون شدند .
دختر گلم چون مريضي ، هنوز واكسن يك سالگيت رو هم نزدن . صدات هم گرفته . خيلي ناراحت ونگرانم .
خدا كنه زود خوب بشي .
راستي اصلا نميذاري من سراغ لب تاپ برم . خودت رو ميكشي تا بيايي بغل من . ووقتي هم بغل مني دگمه هاي لب تاپ رو ميكني . .و حسابی پدر بیچاره رو در میاری .
به خاطر همين اين پست رو تو محل كارم نوشتم .