ال آی ال آی ، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 5 روز سن داره
ائلمانائلمان، تا این لحظه: 5 سال و 5 ماه و 3 روز سن داره
الناالنا، تا این لحظه: 5 سال و 5 ماه و 3 روز سن داره

@برای دخترم ال آ ی جوووونم :-) :-)

بازم ال آی جون و شومینه !

قند عسل مامان سلام. ال آی  امروز شلوغتر  از دیروز !!!!   مامان اساسی گیر دادی به این شومینه بدبخت . یه روز کاغذ میندازی رو شعله ش.روز بعدش هم توپت رو  پرت می کنی. چی کار کنیم  منطقه کوهستانی وهمراه با سرما .نمی تونیم خاموشش کنیم . آخه گلم می ترسیم مریض بشی. ول کن .بذار به حال نذار خودش بسوزه. مامان امروز سیزده ماهگیت تموم شد .با 4 تا دندون.به سرعت  چهار دست وپا میری از مبل ومیز و.. می گیری و می ایستی. اما هنوز از راه رفتنتون خبری نیست . تا بابات کتش رو می پوشه با هاش بای بای می کنی. ولی من جرات ندارم پیش شما روسری سر کنم چرا که بساط گریه ...
11 ارديبهشت 1390

یک جمعه با مامان !!

سلام به دخمل با مزه خودم ! عزیز مامان دیروز جمعه نهم اردیبهشت بود .بابا جون طبق معمول شیفت کاریشون بود . من مثل هرروز کاری صبح زود بیدار شدم . شما هم 9/30 بود که  شنیدم صدات میاد .زودی به سراغت رفتم که مبادا از رو تخت نیفتی . معمولاً یه ساعتی طول میکشه تا گلو ی کوچولوت واسه خوردن صبحانه باز بشه ! بنابراین بنده برای ایفای نقش کزت  خودم رو آماده کردم . وبرای شما شیر برنج درست کردم . حدود ساعت 10/30 بود که شیر برنجت رو خوردی البته معمولا  با یه قاشق شما به من غذا میدی وبا قاشق دیگه من به شما (همزمان) !!! بابا که قرار بود ساعت 8 شب بیاد  وهوا هم بسیار مطب...
10 ارديبهشت 1390

چیز هایی رو که دوست داری !

ال آی جونم سلام .خوبی خوشکلم .نمیدونم وقتی  دل نوشته های مامان رو  میخونی . چند سالته . ولی اینقدر بزرگ شدی  که با کامپیوتر آشناشدی ومی تونی اینا رو بخونی. پس حسابی بزرگ شدی (ان شاءالله) عسلم این عکس ها مر بوط  خونه تکونیه سال 89 هستش .من از این ور مرتب میکنم وتوقربونش برم از اون ور بهم  می ریزی . اما من ناراحت نمیشم .چرا که این شیطونیات  نشون میده  که خدارو شکر سالم وسرحالی. راستی حالا که فرصت شده بنویسم بذار از خوراکیهایی که دوست داری ،بگم.(خیار ، موز،هویج، انواع آش ،سرلاک گندم وشیر با تکه های خرما ، و...)  رو خیلی دوست داری اما از پنیر متنفری .   من...
7 ارديبهشت 1390

شیطنت هایت !

سلام به دخمل شلوغ پلوغ  مامان  وبابا!  عسلم نکن اینکارو.خطر ناکه .من نمیدونم جنس دستهای تپلت از چیه ! با این مقدمه میرم  سراغ کارای خطر ناک شما. بله داشتم میگفتم ، میری میشینی جلوی شومینه .هر چقدر هم شعله ش رو زیاد می کنم فایده ای نداره! زود دست کوچولوت رو میبری  ویه مشت از سنگ ریزه های داغ شومینه رو بر میداری .قبلا فقط باهاشون بازی میکردی ومشغول میشدی ، ولی این روزا تودهنت هم میذاری. دققیقا الانم نشستی این کار رو می کنی ولی حو.اسم بهت هست . خوشگل مامان !حسابی واسه خودت  یه رقاص شدی .همچین از ته دل دست میزنی .انگار جشن حنابندان کسی هستی. به حا...
2 ارديبهشت 1390