ال آی ال آی ، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 20 روز سن داره
ائلمانائلمان، تا این لحظه: 5 سال و 5 ماه و 18 روز سن داره
الناالنا، تا این لحظه: 5 سال و 5 ماه و 18 روز سن داره

@برای دخترم ال آ ی جوووونم :-) :-)

سورپریز

ال آی جونم !خوشگل خاله سلام! یه چند تا عکس خوشگل وملوس پیش من داری اونارو تو این پست میزارم تا هم خودت وهم مامانت یعنی آبجی بنده سورپریز بشین این عکسها مال روزیه که باهم رفته بودیم فرودگاه پیشواز خاله جونینا که از سفر مکه میومدن وشما اصلا دختر خوبی نبودی ومامانی رو خییییییییلی اذیت کردی بغل هیچ کس نمیرفتی الا دایی روح اله.                                                                خاله جون اینجا خونه دانشجوییه دایی روح اله ست که هممون مهمون دایی بودیم.   &n...
8 مرداد 1390

خاطره خوب با ال آی جووووون

  ا ل آی جونم سلام الان چند روزه که اومدم پیش شما.آخه میدونی خوشگلم من زود زود میام خونه شماو بعد از شروع تعطیلات چون شمارو ندیده بودم دلم برات پر میزد برای همین چندروز پیش، خودم تنهایی پاشدم اومدم. صبح ها که مامان و بابا میرن سر کار دوتایی می مونیم توخونه،کلی باهم بازی میکنم نسبت به دفعه آخری که دیدمت(13تیرماه) خیلی شیطونتر شدی ماشااله و همچنین  باهوش،دیگه میتونی همه رو متوجه چیزایی که میخوای،بکنی .از شیطونیات بگم:   میری میشینی تو کشوی لباسات و همه لباساتو میریزی بیرون ، یه کار دیگه  هم  که تازه یاد گرفتی بازی با برچسب هاته.برشون میداری و می چسبونی یا به دست و پای خودت یا ما، در...
5 مرداد 1390

عسل مامان!

  سلام نازنازی مامان ! خوشکلم اینقدر شلوغ شدی که غیر قابل توصیفه! هر چیزی  که می بینی  با انگشت اشاره کوچولت نشونش میدی وهمش میگی "اونی اونی "! وتا بهش نرسی  این حرف رو تکرار میکنی ویه کوچولوهم گریه ؟ همه چی رو بهم میریزی از کابینت ها گرفته تا دراور  لباس خودت ، قفسه کتابها ، اسباب بازیهات . مامانی تصور کن خسته وکوفته از اداره بر می گردم اما تو جیگر مامان ! من از این ور مرتب میکنم وشماهم از اون ور بهم میرزیزی ! وای خدای  من ، نیم کیلو سبزی  خوردن خریده بودم ، تا من اون رو پاک کنم یه شبانه روز وقت برد. چون هروقت میخواستم  بساطم رو پهن کنم  شما قبل از من حی وحاضر می شدی...
29 تير 1390

خبرهای خوب!!1

نازنازی مامان سلام . با خبرهای خیلی خیلی خوب اومدم پیشت. اول از همه از همه دوست صمیمی یام که با پست "مامان غمگین " همدردی کردن تشکر می کنم و بابت کامنت های پر مهر شون مرسی می گم. عزیزیم امروز اومدم از اتفاقات خوشی که برا مون اوفتاده وقراره بیفته بگم . خدارو شکر خاله عالیه و عمو ناصر به سلامتی از مکه مکرمه برگشتن. دیگه اینکه دیشب من قرار بود برم عروسی . آماده شدم و سه تایی رفتیم به طرف تالار . قرار  نبود شما رو ببرم . ولی وقتی دم در تالار رسیدیم حیفم اومد تو رو نبرم  بنابراین به پیشنهاد بابایی   (برای چند دقیقه )من وتو با هم رفتبم . اولش مات ومبهوت نشسته بودی ( البته روی میز ) اما بعدش گذاشتمت پا...
25 تير 1390

لغتنامه ال آی !!

دختز نازم! تو این پست میخوام از  کلمه هایی بگم که تو بکار می بری ، البته همه چی میگی الا مامان .  - آب / نام نا ( به همه خوردنیهای غذایی  میگی ) /میسی (مرسی) - با با (عکس بابایی رو می بینی و میگی باببا و بوسش می کنی) - وقتی دالی بازی می کنی میگی جییییییییی جی - سه ( وقتی میخوام قطره آهن ومولتی ویتامینت رو بدم . تعداد قطره ها رو می شمرم  به خاطر همین تا قطره هات رو می بینی میگی 3 سه ). قر بوم دختر شیرین زبونم برم .   ...
20 تير 1390