ال آی ال آی ، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره
ائلمانائلمان، تا این لحظه: 5 سال و 5 ماه و 7 روز سن داره
الناالنا، تا این لحظه: 5 سال و 5 ماه و 7 روز سن داره

@برای دخترم ال آ ی جوووونم :-) :-)

من و دخترم !

1390/12/18 8:44
نویسنده : مامان ال آی
428 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به دختر ناز و مهربونم . و سلام به دوستانم که هر وقت اومدین با پست تکراری و قدیمی مواجه شدین (ببخشین )

مامان من رو ببخش / خیلی وقته که برات ننوشتم .

سه ماهه آخر سال همیشه یه جوریه . هم کار تو خونه زیاد میشه و هم تراکم کار اداری سر سام آوره !!!

اما حالا که پیشتم  خونه تکونیم تموم شده . .باید بگم که خیلی دختر ناز ی بودی در طی این چند روز  که کارم تو خونه زیاد بود اما شما  کلی ذوق زده شده بود ی.

واما اندراحوالات من و ال آی جونم :

1*هنوز 22 ماهت تموم نشده بود یعنی حدود 27 دیماه بود  که تصمیم کبری گرفتم تا از شیرت بگیرم . خیلی اذیتم میکردی و غذا هم کم میخوردی .

دو هفته خیلی اذیت شدیم . برگشتن به خونه(از اداره ) برام کابوس شده بود و خوابودنت  مشکل تر ازهمه .

شیشه شیر هم قبول نمی کردی خیلی پرخاشگر شده بودی !!

اما بعد از شیر گرفتن  اشتهات خیلی خوب شد. بابایی بهت میگه همه چیز خوار. پشمک خیلی دوست داری و همش میای دم در یخچال وای میایستی و با صدای نازت میگی مشدیییییییییییییییییی( یعنی پشمک)

2*  در یکی از پنجشنبه  های بهمن( هفته اول )  ماه بود که  بابایی شیفت شب بود ، ساعت 9/30 شب بود و داشتیم دو تایی بازی می کردیم .پشتم سوار بودی و دستات رو  شو نه هام و داشتیم تاب بازی می کردیم که..... خدای من ..... دست ناز ت تو دستم بود  خودت رو کشدی عقب و مچ دستت در رفت و من صدای خرچش  رو شنیدم ...

تازه هم از شیر گرفته بودمت و اوج بحران عاطفیت بود .. اول به خانومی که می شناسمش و این کاره بود زنگ زدم .. اما دخترش گفت رفته کربلا ..

دست تنها بودم . هیچ کس رو هم تو  این شهر  نداشتم که بهش مشکلم رو بگم . بابایی هم که محل کارش خارج از شهر...

رفتم خونه همسایه که  زن و شوهر میانسالی هستند . اوناهم نتونستن کاری بکنن.

به ناچار به بابایی زنگ زندم... 10/30 شب بود که خودش رو رسوند .

رفتیم بیمارستان .. عکس .... معاینه ...نهایتا 12 شب بود برگشتیم خونه و بابایی هم برگشت سر کارش....

3* واما خرید عید....

دو سه دست برات لباس خریدم . اما سیر نمیشم .. هر لباس خوشکلی می بینم مغزم دستور میده که باید بخرم . تازه یه خانومی تو نی نی سایت هست که سفارش لباس از ترکیه  میگیره و از اون هم برای دختر نازم سفارش دادم وتا عید دستم میرسه .

النگوت گوچیک شده بود  واست عوضشون کردیم  و دوتا النگوی ناز و تپل  واست خریدیم . گوشوارت رو هم عوض کردیم .

خیلی دوسشون داری .

جدیدا! به کارتون  علاقه مند شدی مخصوصاً """توت فرنگی کوچولو """" هر بار که فلش رو میذارم انگار اولین بارت هست و کلی ذوق می کنی . می پری ، جیغ میزنی...تازه به فیلش هم میگی ...سیلش ....آخه  به فیل هم میگی  ...سیل.... دیگه من رو به اسم پری هم میشناسی !!!

عزیزکم دیگه چیزی نمونده  که دوسالت تموم بشه .

راستی میخواستم از پوشک بگیرمت ...لیکن پروژه ام ناموفق موند ...چون شمای وروجک همکاری نکردی.

وای مامان یادم رفت بگم .. خوشبختانه خیلی شیر دوست داری .

منم سعی میکنم با عسل شیرنش کنم تا شما هم با رغبت بیشتری بخوری .البته تو شیشه شیر میخوری .فک کنم روز ی یه پاکت بزرگ شیر بخوری.......خدارو شکر / آخه قبلا شیر نمیخوردی ودو هفته ای میشه شروع کردی..

دیشب با خاله ندا و تو اتاق خودت خوابیدی . خاله ندا هم کلی ذوق کرده بود و میگفت امشب هم بذار با من بخوابه ...

خیلی دختر ناز و مهربون وکلی شیرین زبون شدی . دوست دارم .. . niniweblog.com

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

شقایق
16 اسفند 90 15:32
سلام عمه جونم خوبید؟ ال ای من خوبه؟وای خدا مر گم بده عمه جون حالا حال ال ای جون من چه جوری خوب شده ؟؟؟؟؟؟راستی لباس های نو ناناس من مبارک باشهخییییییییییییییییییلی دوستون دارم در ضمن دلم براتون خییییییییییلی تنگیده


سلام / عمه فدای اون قلب کوچیک و مهربونت بره . منم دلم واستون تنگ شده . خوشکلم . تا عید صبر کن بلکه تونستیم بیاییم .
عمو میسا
18 اسفند 90 13:27
سلااام . به به نی نی کوچولووو چطورین.؟ ما هم خوبیم.
شکر.

خونه تکونی به به آی کیف میده هوراااااااا

از شیر کمش کردی!!!!! هاهاهاهاهاها آی خندیدم اون روز

سلام برسون





مرسی





: