ال آی نازم در شورابیل ...
سلام طلا خانوم ...
مامانی سریع میرم سراغ اصل مطلب...
دیروز 18 فرودین 91 که جمعه بود و بابایی شیفت روز بود ... بازم عمو احمد و خاله اینا به دادمون رسیدن .
البته به خاطر شما میگم که حیفه تو این هوای بهاری همش تو آپارتمان باشی .
بعد از صبحانه رفتیم دریاچه شورابیل و شما نی نی دو ساله من کلی بهت خوش گذشت . سر سره بازی کردی . اولش برات سخت بود ولی کم کم یادگرفتی البته با کمک عمو احمد و دایی جون .
بعد رفتیم تا از وسایل برقی هم استفاده کنیم . اژدهای آبی رو دیدی چون نمی شناختیش اول بهش گفتی هاپو ... یه کم بعدش گفتی شیر و قتی بهش رسیدیم گفتی مار ... افرین دخترم بالاخره یه جورایی تشخیص دادی !!! و چهار تایی سوار اژدهای آبی شدیم .(من و شما و دختر خاله ها )
بعدش سوار چرخ و فلک کودکانه شدی البته به همراه اسرا و اسما ( دختر خاله های مهربونت ) که همدیگر رو خیلی دوست دارین .
اما موقع برگشت مگه میومدی و می تونستی از وسایل بازی دل بکنی ...همش میگفتی یـــــــــــــــو هـــــــــــو و منظورت سر سره بود .
وقتی برگشتیم خونه از فرط خستگی 3 ساعت خوابیدی و من تونستم به کارام برسم جالبه شبش هم زود خوابیدی و این خیلی عالی بود .