ال آی مهد کودک میره .....
سلام مهربونم ! یار همیشگی تنهایی مامانی !
دختر نازنینم از امروز که دقیقاً دوسال و سه ماه و 22 روزه هستی ، من و بابایی تصمیم گرفتیم که دیگه وارد اجتماع بشی و بدونی و ببینی که با پیدا کردن دوستای خوب تو محیط بیرون از خونه هم می تونی یواش یواش روپای خودت وایسی .
عزیزم دیروز یک ساعت رو تو مهد کودک گذراندی ، اما امروز از اول صبح بردیم گذاشتیمت تو مهد.
الان که برگشتم و تو محل کارم هستم ، یه حس دلتنگی خاصی اومد به سراغم ، میدونم که بابایی بیشتر از من دلش می گیره ، چون بیشتر ساعات اداری رو باهم می موندین .
دیروز تا شما یک ساعت حضورت تو مهد تموم بشه ، بابایی نتونست بره خونه.و گفتش نمی تونم تو خونه بدون الای باشم .(البته امروز دوتا مون هم باید سر کار می رفتیم )
دیروز همزمان با دومین روز از ماه مبارک ماه رمضان رفتیم و واسه شما خرید کردیم : دفتر نقاشی ، مداد رنگی ، کاغذ رنگی ، رنگ انگشتی ، وکلی وسایل دیگه ایکه خانوم مربیت گفته بود باید تهیه کنی و مهمتر از همه کیف که خیلی دوستش داری و دیشب هم با کیفت خوابیدی . تازه کیفت رو در بالاترین نقطه (البته با سایز خودت ) میذاری که اسما (دیلک لر ) نگیره هههههههههههههههه.در حالیکه طفلی اسما کیلومترها با هامون فاصله داره.
سه روز بود که به من می گفت واسم کیف ابی بخر و من بد قول نمی تونستم . شمام که اصلا یادت نمی رفت وقتی از سر کار بر می گشتم " می گفتی : نخریدی ، من کیف ندارم ، من آبی ندارم "هههههه الهی مامان فدات بشه که خیلی خیلی شیرین زبونتر شدی ....
راستی مامان اون یه ساعت که مهد بودی با کلی انرژی و گزارش برگشته بودی و می گفتی خاله می خوند و می گفت : " بچه ها ......بعد ادای خوندنش رو در میاری هههه بعدم گفتی که خمیر بازی کردین "
چون امروز هم دومین روزته / سعی میکنم که زود برم دنبالت که یه وقت خسته نشی و از مهد زده بشی. امیدوارم دختر خوب و موفقی باشی . هر چند که امروز صبح مربیات ازت اظهار رضایت میکردن و گفتن که خیلی آرومی و اذیت نمی کنی .. دوستت دارم.