خوشحالی ال ای برای برف..
صبح چهارشنبه 13 آذر ماه 92 هستش ...
ساعت 6 صبح بیدار میشم ..خورشت رو از دیشب آماده کردم . دو پیمانه برنج هم گذاشتم خیس بشه .
پس برنج رو بار میذارم ...نماز صبح رو میخونم ...بعدش دوباره بر می گردم تا کیف مهد شما رو آماده کنم
بابایی هم بیدار شد ... رفت طرف پنجره و گفتش خیلی برف اومده برم ماشین رو از پارکینگ در بیارم .
خوشحال میشم وبدو بدو طرف پنجره میرم ...وای خدای من دیشب که هوا خلی خوب و ساکت بود
میدونستم که شما هم خیلی برف دوس داری.. رفتم بالای تختت و به آرامی بوست کردم و گفتم بیدار شو...
وقتی چشای نازت رو باز کردی بهت گفتم که : پاشو کلی برف اومد ...
با این حرف من چنان از تختت جستی و پریدی بغلم که قابل توصیف نیست .
بحدی ذوق زده و خوشحال شده بودی که حد نداره ..
بردمت جلوی پنجره و خودت هم برف رو دیدی ...
می گفتی مامان بریم آدم برفی در ست کنیم
برا دماغش هم هویج تیز بذاریم .
بعد با حرف من قانع شدی که الان بریم مهد .. بعدا میای تو حیاتمون بازی می کنی ...
و شما دختر فهمیدم قبول کردی .. لباس گرمت رو پوشوندم ...و به قول خودت کفش برفت رو هم پوشیدی..حتی دستکشت رو هم دستت کردی
جمع و جور کردیم و رفتیم
شما رو مهد ذاشتیم ..حالا نوبت منه ... رفتم اداره .... بعدش هم بابایی رفت اداره خوش
این برنامه تقریبا برنامه هر روز ما هستش ..
ظهر خودم آژانس گرفتم و اومدم دنبالت ...
از خاله یلدا (مربی مهدت ) وضعیت رفتاریو ویادگیریت تو کلاس رو پرسیدم و ایشون گفتن :
ال آی دختره مودب ، با هوش و ماهیه ... بحدی که داشتم به همکارام می گفتم یعنی کسی هست که ال ای رو دوست نداشته باشه ....
با شنیدن این حرفا خیلی خوشحال شدم ... وهمش منظر بودم بابایی باید خونه و من این موضوع رو به ایشون هم بگم..
مرسی دختر گلم که خوشحالم کردی ..امیدوارم دختری باشی که همه به و جود نازنینت افتخار کنیم .