ال آی ال آی ، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 4 روز سن داره
ائلمانائلمان، تا این لحظه: 5 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره
الناالنا، تا این لحظه: 5 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره

@برای دخترم ال آ ی جوووونم :-) :-)

تعطیلی آخر هفته .....

1392/9/9 10:18
نویسنده : مامان ال آی
701 بازدید
اشتراک گذاری

پنجشنبه  7 آذر سال 1392 هست و من و ال آی  خونه بودیم ..

ال آی نازنین تو اتاقش خوابیده بود که ساعت هفت و نیم صبح اومد پیشم و من رو با بوسه نازش بیدار کرد....

شکلک های جالب محمد

چشمام رو باز می کنم و بوست می کنم و بر می گردی بهم میگی "سلام صبح بخیر ..ببین دیگه روز شده بیدار شو" میگم آخه خوابم میاد ....اما شما اصرار می کنی و میگی : ببین مگه من بوست نکردم پس بلند شو ."

 چاره ای جز تسلیم شدن ندارم ... پا میشم می بینم بابای مهربون رفته سر کار ..و سنگگ تازه برا صبحانه خریده و گذاشته رو اوپن آشپزخانه ...

یه کم فضای خونه رو جمع وجور می کنم .. شیر تصفیه رو باز کرده و کتری چایساز رو پر می کنم ، میذارمش تا جوش بیاد. 

ازت می پرسم چی میخوری . و شما در خواست نیمرو می کنی ...

سفره صبحانه رو تو اتاق شما و جلوی تی وی پهن می کنم ... شما هم کمک می کنی و وسایل صبحانه رو می بریم سر سفره ... دو تا چایی می ریزم  و با هم می شینیم برای صرف صبحانه .

تو هفته فقط دو روز می تونیم با هم باشیم و هر سه وعده غذایی رو باهم سر سفره بشینیم. اونم فقط پنجشنبه ها و جمعه ها ..

بعد از صبحانه سری به لپ تاب و اینترنت می زنم تا یه کار اداری که داشتم انجام بدم ....مرورگر موزیلا کار نمی کنه .. منم نمی تونم وارد سیستم بشم .. به همکارم تو اداره اطلاع می دم و در جریانش می گذارم که خودش  ادامه کار رو پیگیری بکنند.

میرم آشپزخانه و ظرفها رو می شورم ....وسایل ناهار و هم آماده می کنم .

با آلای جونم ... رفیق شفیقم و همراه  همیشگی تنهایی هام .. میرم بیرون . 

یه ظرفی بردم برا خریدن شیر طبیعی ... میذارمش تو مغازه و بهش میگم موقع برگشت ازتون می گیرم .

راه میفتیم می ریم طرف  مرکز شهر ووو 

اون روز فهیمدم که واقعا دختر خانوم و با کمالاتی شدی .... من باید دکتر می رفتم و یه ساعتی طول کشید و شما اصلا اذیت نکرد ی.

بعدش رفتیم طرف تاکسی ها تا سوار بشیم و برگردیم خونه ... یه چیزایی هم به درخواست شما خریدیم .ناهار رو آماده کردم و  بازم دوتایی خوردیم . ساعت 6 بود که  رفتیم شهربازی الماس شهر .. چون اولین بارت بود  و محیط انس نگرفته بودی .. هر چه گفتیم .. سوار هیچی نشدی !!!!!!!!!

دیروز جمعه هشتم آذر ماه  هم قبل از ظهر رفتیم سرعین . به شما خیلی خوش گذشت و این برام مهمتره تا خودم .موقع برگشت هم از رستوران چلو کباب مخصوص سر آشپز   و سوپ خریدیم  و بردیم خونه .و.................نوش جان کردیم و بعدش هم لالا .

توی ماشین  همه شعر هایی که یاد گرفتی  رو برامون خوندی و این بهترین موسیقی برای من و بابایی بود .

عصر که همگی بیدار شدیم . کمی کارتون پت و مت دیدی . تو بشقاب میکی موست میوه خوردی . 

وسپس همه کتابهات رو آوردی و با هاشون مشغول شدی . شکلک های جالب محمد

چند تا هم نقاشی کردی و هی به من و بابایی می گفتی چشاتونو ببندین . و از پشت سرت دفتر نقاشیت رو می آوردی و می گفتی ببینید  الی (دختر خاله فریده  که قبل ماه رمضان عروسی کرده ) رو کشیدم که عروس شده بود .

یادم باشه یه روز یه پستی بذارم که عکس کتابهات و نقاشیات توش باشه .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

مامان گیسو جون
9 آذر 92 11:45
سلام سلامممممممم الهی همیشه همین جور شاد ببینمتون به به چه خلوت زنونه ای می کنید آخر هفته ها شما مادر و دختر ناز و دوست داشتنی ال آی نازنینم از اینکه دختر بسیار خوبی هستی بهت افتخار می کنم خاله جون بوسسسسسسس خصوصی مرسی عزیزم گیسو جان که خودش یه تیکه طلاست
مامان گیسو جون
11 آذر 92 0:35
با اینکه تحرک نداری عالیه قد و وزنت من اگه چند روز کار نکنم یه جا بشینم مثل فیل می شم ماشاا... ما خانوادگی استعداد عجیبی در چاق شدن داریم
مامان ال آی
پاسخ
وای مونا جونم چقدر حرفایی خوب خوب می زنی
مامان گیسو جون
11 آذر 92 16:38
ممنونم از لطفت
مامان ال آی
پاسخ
قربونت
مامان گیسو جون
11 آذر 92 16:41
به خدا خیلی دلم می خواد یه سفر بیام اونوری اما الان همسری خیلی درگیر کار جدیدشه مرخصی تعطیله اگه اونورها اومدم شک نکن حتماً می آم می بینمت بوسسسسس
مامان ال آی
پاسخ
حتما حتماحتما یه روز می بینمت ...
مامان گیسو جون
17 آذر 92 13:33
بنویس دیگه باباجون از همون آخر هفته هابنویس اما بنویس
مامان ال آی
پاسخ
چشم گلم / همیشه لطف داری
مامان گیسو جون
17 آذر 92 13:37
چه جالب منم تو وب تو بودم ببین می گن دل به دل راه داره همینه دیگه
مامان ال آی
پاسخ
وای راس میگی ها