ال آی ال آی ، تا این لحظه: 14 سال و 30 روز سن داره
ائلمانائلمان، تا این لحظه: 5 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره
الناالنا، تا این لحظه: 5 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره

@برای دخترم ال آ ی جوووونم :-) :-)

رفتیم خونه بابابزرگ

1392/10/15 10:03
نویسنده : مامان ال آی
803 بازدید
اشتراک گذاری

دوشنبه 9 دی سال 92 بود و شما خیلی دلت برای خونه مادر بزرگ که بهشون ننی میگی  تنگ شده . از یک هفته پیش برا خونه  ننی دلتنگی می کنی .هرروز بهانه اونا رو میگیری و میخوای بری خونه ننی زینب تا با اسرا و اسما هم بازی کنی . 

منم برات توضیح می دادم که باید چند شب بخوابی و بری مهد کودک بعدش میریم خونه ننی.وبالاخره سه شنبه صبح رفتیم .

دوشنبه شب چمدانمون رو آماده کردیم و  به خونه  هم رسیدم تا بعد از برگشت با خونه شلخته دلمون نگیره . 

صبح سه شنبه 10 دی ماه علیرغم همیشه ساعت 8/30 بیدارشدی و منم خودم 7/30 بیدارشده بودم و سبد چای و تنقلات ماشین رو هم آماده کرده بودم . منتظر دختر نازم بودم تا ببرمش حموم و  صبحانه بخوریم . بیدار شدی و رفتیم حموم . حدود ساعت 11 بود که تو رو کامل پوشوندم و به راه افتادیم . خیلی خوشحال بودی . توجاده که تابلو ها رو میدیدی کلی ذوق می کردی و می گفتی """ببین نوشته طرف خونه ننه ..""

بعد از 2/5 ساعت رسیدیم و شما پریدی بغل ننه جون . نهار خوردیم که ننه دستش درد نکنه با جوجه  محلی آبگوشت درست کرده بود و شما هم نوش جان کردی ...

یواشیواش  دایی ها و خاله ها هم برا دیدن ما اومدن و همه دور هم جمع شدیم . وشب شد برگشتن خونه هاشون . 

چهارشنبه 11 دی ناهار  خونه دایی فرهاد دعوت بودیم . منم کاسترد و ژله رولی درست کردم چون ( مبین و شقایق جون خیلی دوست دارن) .  البته زدن دایی ناهید هم دستش طلا یه غذای خیلی خوشمزه ای درست کرده بودن .

بعد از اونا رفتیم خونه خاله عالیه . آخه اونا هم خونشون رو عوض کردن و به سلامتی یه خونه بزگ و خوشکل خریدن .  شام رو هم خونه خاله عالمه دعوت بودیم . چند ساعت بعد رفتیم خونه خاله عالمه و اونم سبزی پلو با ماهی درست کرده بود که خیلی خوشمزه شده بود . 

وشما دختر نازنینم همه غذات رو کامل خوردی بعد رفتین تو اتاق و با اسرا و اسما کلی بازی کردین وبا گواش نقاشی می کردین .البته بگم تو همه ابن ضیافت ها دایی روح اله و بابابزرگ و ننی هم با ما بودن ...

سر سفره بودیم که تلفن دایی زنگ خورد .. ما هم داشتیم سفره رو جمع می کردیم که دایی رفت بیرون و (عمو احمد )بابای اسرا و اسما رو صداش کرد و یه چیزایی به همدیگه گفتن و دایی بیرون رفت... 

من و خاله داشتیم ظرفا رو می شستیم . که به شوهرش گفت داداش کجا رفت .. عمو احمد هم جواب داد : هیچی رفت یه دوری بزنه بیاد .. با باجوونه دیگه .. 

اما خاله ول کن نبود : گفت نه حتما یه اتفاقی افتاده .... کی بهش زنگ زد ؟ چرا رفت ؟ 

رفتم تو اتاق تا سری به بچه ها بزنم ... برگشتم دیدم بابایی  ، عمو احمد و خاله  جون شال و کلاه کردن و میرن بیرون . 

ازشون سوال کردم چی شده آخه چرا یکی ییک از خونه میرین بیرون . و گفتن که :  عمومحبوب شوهر خاله فریده مریض شده و تو بیمارستانه ....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان گیسو جون
15 دی 92 13:11
طرف خونه ننه خیلی باحال بودددددددددددد
گروه طراحی سیاه و سفید
25 بهمن 92 16:07
به به چه نی نی خوشملی مامانی بابایی عید نزدیکه هاا قالب تکونی نمیخوای بکنی با عکس نی نی خوشملت بدو بیا سیاه و سفید به ده نفر طراحی رایگان انجام میده نفر اول قالب با عکس دلخواه رایگان نفر دوم اسلایدر شو بالای وبلاگ با عکس دلخواه 8نفر دیگر تقویم با عکس دلخواه هدیه میده هاا بدو بیا تا دیر نشده یه سر بزن دست خالی نمیری