ادامه پست قبلی ...
اونا همگی رفتن بیمارستان و من بخاطر بچه ها و مادر بزگ و بابابزرگ که هنوز بهشون چیزی نگفته بودیم موندم خونه .... اما بعدش که با هاشون تماس گرفتم ... گفتن که آقا محبوب سکته قلبی کرده و تو کما هستش. ودکترا میگن که 48 ساعت بعد می تونیم بهتون بگیم که چی میشه ....
آخرای شب بود و عمو محبوب رو به icu منتقل کرده بودن . تقریبا همه فامیل بیمارستان بودن و همه شب رو رفتیم خونه اون یکی خاله (خاله عالیه ) .
خدا می دونه چطور شب رو صبح کردیم .
مسئله مهم دیگه اینه که الی دختر خاله فریده و عمو محبوب که سه ماهه بارداره هنوز بی خبر بود و نمی تونستیم بهش چیزی بگیم .
اونم از همه جا بی خبر هی زنگ می زود و پیامک میداد و می دید همه دور هم جمعیم .. می گفت خوش بحالتون که دور هم جمعید ومن نمی تونم پیش شما بیا م .
فردا ظهر به مادر شوهر الی زنگ زدیم و گفتیم تا الی رو یه جور بیاره پیش ما ... بالخره که باید در جریان باشه ... الی اومد وو قتی همه ما رو با قیافه های بهت زده خونه خاله عالیه دید یکه خورد ...
خاله فریده آروم آروم به الی گفتش که نگران نباش اما باید بدونی که بابات مریضه و تو بیمارستانه ...
الی دستاش می لرزید .. صداش می لرزید و خیلی گریه کرد طوری که اشک ههمون رو در آورد ... بغضی که از دیشب تو گلوی همه گیر کرده بود شکست ....
عصر پنجشنبه 12 دی همگی برگشتیم خونه خاله فریده ... حالا دیگه همه همسایه های آبجی فریده و همه فامیل اومده بودن برای دلداری و دعا کردن .
من هم شام درست کردم .
یه سری رفتن خونه شون .. اما ما و ننه و زن دایی ناهید ( خواهر زاده عمو محبوب هستش ) و مادرش موندیم پیش ندا و الی و خاله فریده .
صبح جمعه 13 دی ماه 92 هستش و هنوز آقا محبوب تو کما هستن .
آبجی فریده م خیلی خیلی ناراحت و ناامید شده . امروز یکبار دیگه بغض همه شکست و همه گریه کردن .. ظهر شد همه وضو گرفتن و نماز بجا آوردن و برای سلامتی آقا محبوب دعا کردن و ذکر خوندن .
ساعت 2 همون روز ما مجبور بودیم به خونه برگردیم .و 5 رسیدیم خونه .. اما همه فکر و خیالم پیش خاله فریده و ندا و الی بود ...
الان که اینا رو می نویسم شنبه 15 دی ماه 92 هستش و هنوز هیچ خبری نشده و همچنان اقا محبوب تو کما به سر می برن .
خدا یا به حرمت این ماه عزیز خودت همه مریضها رو شفا بده .... و لبخند و شادی رو ارمغان خونه خواهر عزیزم قرار بده ...
الهی آمین ......