عکسایی از مهد کودک...
تو یکی از روزای شهریور میخواستیم بریم مسافرت ... شب قبلش همه وسایلا رو آماده کرده بودم .
بنابراین من و بابایی از اداره چند ساعتی زودتر اومدیم دنبالت .
و شما رو بالباس محلی دیدم"""البته خودت می گفتی فرم پوشیدم """ الهی من قربون اون دهن کوچولوت بشم که یه وقتایی خیلی حرفای گنده ای می زنی ....
وقتی رسیدم مهدتف خانم مربی (خاله شیرین ) شما رو آورد و گفت: اگه بخوام می تونم ازت عکس بگیرم . بدو بدو رفتم و از ماشین دوربین رو آوردم . اینم از عکسای شما ...
با این لباس داشتی شعر می خوندی .
الهی من قربون اون چشمای معصومت بشم .
اینم کلاس شما (وقتی 4/5 ساله بودی )
اینم دوستت باران جون .
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی