مامان غمگین !
سلام بر دختر ناز م!
سنگ صبور مامان ، اومدم از دلتنگیام بگم .با اینکه همه تو خانواده ی مامان خوشحالن ، اما یه دلتنگی عجیبی به سراغم اومده . همش دوست دارم گریه کنم ولی اینکارو نمی کنم. بغض عجیبی دارم.
دوست دارم یه کس که من رو می فهمه ودرک می کنه باهاش صحبت کنم .
البته دیروز یه عالمه با خاله سحر- دوست جون مامان-صحبت کردم (چت) ویه ذره آروم شده بودم اما از صبح امروز اینقدر دلم گرفته که منجر به سردرد هم شده .
الان که اینجام ودارم برات می نویسم شما در نهایت شادمانی وخوشحالی پیش خاله ها ودختر خاله هات هستی .
آخه قضیه اینه که خاله عالمه وخاله فریده با المیرا ورضا وجواد وکوثر و...چندتای دیگه تو خونه مجردی دایی روح اله هستن وماهم برای ناهار وشام می ریم پیش اونا.
البته فرصتی هم پیش آمده که بابایی مرتب سر کارش بره ونگهداری از شما بر عهده ی این میهمانان بسیار عزیزمان هست .
خیلی با اسرا واسما گرم شدی وهی میگی "اس یا " وبا همشون حسابی بازی وشادی می کنی .خوشحالی از تو چشمات میباره . الهی فدات بشم که از بس تنها تو آپارتمان موندی ، وقتی هم چند نفر رو می بینی همه مولکولهای بدنت به وجد میان .
راستی خاله عالیه وعمو ناصر را هم بدرقشون کردیم وبه مکه مکرمه مشرف شدن .
تو فرودگاه شما وپسر دایی رادین که ٤٥ روز از شما کوچکتره یه بوس بازی راه انداخته بودین هرکی می دید فکر می کرد یکی از شما مسافر هستید.
با همه این اتفاقاتی خوبی که برامون افتاده اما من همچنان نمی تونم خوشحال باشم ولی با شلیک خنده های شما به خودم میام وبه خودم نهیب می زنم ومیگم حیف ال ای نیست که مامانش افسرده باشه .
مامان فدات بشه ، ببخش ناراحتت کردم .اینا رو میگم که بدونی زندگی همش خوشحالی نیست یه وقت یه آدمای ناجوری به زندگیت وخانواده ت وصل می شن که باعث حالگیریت میشن.
قربونت برم /خیلی خیلی دوست دارم .