به دنیا آمدنت!
پنج ونیم صبح 11 فروردین سال89 بود .وضو گرفته ونماز صبح را ادا کردم .سرنماز از خدای مهربون خواستم که تورو صحیح وسالم بهمون بده. هیجان زده بودم ولی بابایی بیشتر مضطرب بود.
ندا وخاله عالمه هم با ما بود ، ندا قرآن را گرفت ومن وبابایی با خاله راهی بیمارستان آرتا شدیم.
داخل بیمارستان بعد از انجام کارهای پذیرش.بابا جون برای خرید وسایل جراحی رفته بود که منو به اتاق عمل بردند.
دقیقاً ساعت نه ونیم صبح بود که با وزن 2700 گرم تحت نظر دکتر امینی چشم به این جهان گشودی.
لباسهایی رو که از ماهها پیش برات خریده بودیم رو تنت کرده وتحویل خاله دادند.
وقتی بابا یی برگشته بود از دیدن شما سورپریز شده بود!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی