مثل خودم بودی!
تو بیمارستان عسل مامانی ساکتتر از همه نی نی ها بودی .اما وقتی برگشتیم خونه چشمتون روز بد نبینه ......
ازبس گریه میکردی همسایه ها می آمدند ومن رو دلداری میداند.اما ازدست کسی هیچ کاری بر نمی آمد.40 روز گریه کردی ، اطرافیان می گفتند (همسایه های مامان بزرگ زینب ) بعد چهل روز گریه های نی نی کم می شه! اما هیچ فرقی نکردی .؟
دکترا می گفتن 3ماه تحمل کن ،اما نی نی من همچنان گریه می گرد آخرای پنج ماهگیت دیگه نی نی نرمالی شدی !
این روبدون که منم همراه شما اشک می ریختم .الهی مامان فدات بشه آخه از همون روزهای اول زندگیت اشک چشمات در می اومد.
جالب اینجاست که دورن نوزادی منم دقیقاً مثل شما بوده .منم مادرم رو خیلی اذیت کردم. وقتی تو گریه میکردی ، مامان بزرگ می گفت ببین من چی کشیدم.
اما عوضش بعد از 6 ماهگیت اینقدر دختر نازی شدی که هرچه از نازی وملوسیت بگم بازم کم گفتم.