ال آی ال آی ، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 4 روز سن داره
ائلمانائلمان، تا این لحظه: 5 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره
الناالنا، تا این لحظه: 5 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره

@برای دخترم ال آ ی جوووونم :-) :-)

خاطرات و اتفاقات اخیر من و دختر نازم ...

1391/7/10 7:38
نویسنده : مامان ال آی
486 بازدید
اشتراک گذاری

خدا روشکر شدیداً به مهد کودک رفتن علاقمند شدی ! و خوشبختانه سحر خیز هم که هستی و از این بابت نه مشکلی پیش میاد و نه عذاب وجدانی به سراغم میاد که _ای وای از خواب شیرین بیدارت کردم _.

شب معمولا 10 و 10/30 میخوابی و صبح هم (فرقی نمیکنه جمعه باشه یا شنبه ) 7 یا 6/30 بیدار باش اعلام می کنی و زود از تختت پا میشی  و میگی مامان پاشو دیگه خسته نیستیماااااااااااا.

وقتی پایان جملاتت رو اینجوری می کشی ، اونفدر ناز و خوردنی میشی که نگو ...

هروقت چیزی یا کاری رو می بینی که مشابهش رو قبلا دیده باشی میگی " مثلا فلان شدا .. مثلا ... رفتیما / دیدیما و.....الا آخر

بعد از برگشت از مهد کودک (گاهی من و شما با آژانس .. و گاهی من و بابایی و شما ) و رسیدن به خونه  زود جورابت رو در میاری و می بری پشت در اتاق خودت میذاری ههههههه

چون ناهارت رو خوردی و اومدی همش بازی می کنی ( خونه سازی / خمیر بازی/ عروسک بازی و...)

عسلم هر وقت میخوای خمیر بازی کنی یاد گرفتی که روی یه سفره ی پلاستیکی بازی می کنی تا فرشامون کثیف نشن .

وقتی خونه سازی می کنی بعدش حتما جمع می کنی ...

ولی اگه نتونی اون مدلی که میخوای درستش کنی و نتونی خیلی زود از کوره در میری و عصبانی میشی و همش رو خراب می کنی .

بعضی  وقتا علاقه داری که حرفها و خواسته هات رو به زبان آذری بگی و اینقدر شیرین صحبت می کنی ....

شعر میخونی .. کتاب مامانی و می می نی رو دستت میگیری (خیلی هم حرفه ای بایه دستت و از وسطش می گیری ) و ما که به خوشمزگی شما میخندیم میگی :"حرف نزن .. ساکت باش .بی ابد (البته منظور شما بی ادب ) هست .

اینم از مزایا و یا معایب مهدرفتن شماست دیگه .

یه کار بامزه دیگه ت هم اینکه ... وقتی میخوای کتاب رو صفحه به صفحه بازش کنی ، انگشت سبابه و شصتت رو با آب دهنت مرطوب می کنی بعد بازش می کنی هههههه مثل آدم بزرگا )

حالا دیگه 2 سال و نیم شدی.وراحت می تونیم دوتایی بریم دردر . 5 شنبه به خاطر مراسم چهلم خاله رفته بودیم پارس آباد . متاسفانه اونجا پشه نیشت زده و شدیداً بهش حساسیت پیدا کردی و پاهات از بس ورم کرده تپل شده و کفشت پات نمیشه ...لپ خوشملت هم پف کرده .جمعه بعد از برگشت باهم رفتیم سرعین . خیلی بهت خوش گذشت و کلی آب بازی کردی و اصلا هم اذیت نکردی .هی میگفتی اومدید دریار (دریا )

خدا روشکر امروز حالت خوبه و ورم پات در حال خوابیدن هستن .

دیرزوت رو با بابایی بودی . و حسابی بابایی خسته شده بود . به بابایی گفته بودی  :"چرا هلو نمیدی من بخورم ." "آخه چرا آش نمیدی من سیر بشم ."وقتی از سر کار برگشتم  ، شما تو خواب ناز بودی و بابایی بیچاره هم خسته و کوفته افتاده بود.

راستی مامانت یه جایزه کمک هزینه مشهد مقدس برنده شده اونم به مبلغ 450 هزار تومان که امروز بهم دادنش.. البته به خاطر موفقیتم تو کار اداری بوده ها ......هورررررررا به افتخار مامانی .

شهریور ماه اوج کارهای اداریمون بود ... ببخش اگه نتونستم برات بنویسم و مجبور شدم یه پست طولانی بذارم .

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)