ال آی ال آی ، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 4 روز سن داره
ائلمانائلمان، تا این لحظه: 5 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره
الناالنا، تا این لحظه: 5 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره

@برای دخترم ال آ ی جوووونم :-) :-)

مامان حالش خوب نیست !!!!

1391/7/11 2:01
نویسنده : مامان ال آی
540 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز دل مامانی !

دیروز تو اداره حالم بد شد . اولش سرم درد میکرد .. اما بعدش حالت تهوع هم سراغم اومد ....

ساعت 13 بود که از مدیر اجازه گرفته و به بابایی زنگ زدم ...بلافاصله رفتیم درمانگاه ...

سرم وصل کردن (چون فشارم 7 بود ) ، بعد برگشتیم خونه ... بابایی رفت دنبال شما که از مهد کودک بیاردت.

زیر سرم خوابم برده بود و  به خاطر جریان سرم سرد رد رگهایم از سرما به خود می لرزیدم .

وقتی اومدی و من رو با اون وضع تو خونه دیدی .. یه حالت خاصی داشتی .یه جوری ذوق زده شدی بودی ... بعضی وقتا هم جای سرم رو بوس می کردی و دلداری میدادی که "الان خوب میشی باشه "..آی مامانی قربون اون دل مهربونت بره ..اما بعدش عادی شد و از سرو کولم بالا می رفتی.

ساعت 4 تو مهد کودک شما جلسه بود و می بایست میرفتم اونجا.

فک میکردم حالم خوب شده .. اما یک ضعف عمومی خاصی به سراغم اومده .بود.. هرچه قدر گفتم با هم برین پارک ازمن جدا نشدی ... پیش بابایی نموندی.. والبته وقتی به طرف مهد هم رفتیم گریه کردی ...

بالاخره رفتیم تو و بعد از دقایقی خوابت برد .

بعد از یه ساعت اجازه خواستم تا جلسه رو ترک کنم .چون حس خوبی نداشتم .

وقتی رفتم تو ماشین بابایی بیدار شدی و تا رسیدیم خونه .. همش گریه و زاری کردی که چرا پارک نرفتیم .. آخه فدات شم هم خدارو میخوای هم خرمارو ...

چون بابایی شیفت شب بود بایستی می رفت سر کار ... بنابراین ایشون نیم ساعت بعد تشریف بردن ...

همچنان حام خوب نیست و گریه ها و بهانه گیری های شما تمومی نداره ..میگی من رو ببر پارک . موز میخوام /سوپ میخوام / سیب میخوام / کباب میخوام / آش میخوام /

برات جوجه کباب درست کردم ... اولش بهانه گیری .. اما در نهایت نوش جان کردی و....همچنان خونمون باب میلم نیست و دوست دارم مرتب ترش کنم .. آخه از پریروز تو ذهنمه ولی شرایط فراهم نیست .

علیرغم اینکه حالم مساعد نیست یه سری از کارهای ضروری تر رو انجام میدم .

شمام دختر گلم ساعت 20/30 خوابیدی .. منم خسته بودم .. وسعی کردم همون ساعت بخوابم .

ساعت 11(22) به خاطر اذیت جای نیش پشه ها با گریه بیدار شدی ...برات شیر آوردم .. بردمت wcوبه پاهات هم پماد زدم ...از اون موقع روی دلم سنگین بود و نمی تونستم بخوابم .

الان ساعت 1/50 نصفه شبه ....با حالت تهوع بیدار شدم ... البته همچین هم نتونسته بودم بخوابم ...و متاسفانه بالا آوردم .

بدتر از همه خوابم هم پریده .....

حالا ببینم فردا چی میشه ...

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان صبا گلی
11 مهر 91 8:46
مادر من بدترین مادر دنیاست..... می دانید! آخر او هیچ وقت کارهایی را که مادران فداکار و مهربان انجام می دهند انجام نداده است. مثلا هیچ وقت نشده که باقیمانده غذای مرا بخورد یا لقمه دهنی مرا به دهانش بگذارد. او هیچ وقت به خاطر خراب کردن امتحاناتم برای من زار زار گریه نکرده یا مثلا برای اینکه غذایم را تمام کنم بشقاب به دست دنبال من دور خانه راه نیفتاده است. به نظرم او اصلا من را دوست نداشته باشد چون او هیچ گاه فقط برای من بستنی نمی خرد و همیشه همراه من بستنی می خورد و بستنی خوردن من را هم تماشا می کند. یا مثلا وقتی من بازی کرده ام به کناری نیستاده و برایم کف نزده او همیشه خودش همراه من در بازیها شرکت می کند. به نظرم مادرم اصلا شبیه مادران مهربان و ایثارگر داستانها نیست، مادران فدارکار قصه ها کمی چاق هستند اما او همیشه مواظب سلامتی و هیکل خودش هم هست . مثلا هیچ وقت با موهای ژولیده و لباسهای کثیف و نامرتب به تمیز کردن خانه و غذا پختن برای من نپرداخته. گاه گاهی او بسیار از من زیباتر بوده! او به جای بوی پیاز داغ همیشه بوی خوب می دهد. هیچ وقت نشده که مادر من به خاطر نبودن من به مهمانی یا گردش نرود یا بدون من اصلا به او خوش بگذرد. هیچ وقت کارهایی را که دوست دارد کنار نگذاشته تا فقط به کارهای من و زندگی من برسد. اصلا او کارهایی را که مادر بزرگها می گویند انجام نمی دهد. هیچ وقت نشده که به من نصیحت کند و ساعتها به من بگوید چه کار کنم و چه کار نکنم. او همیشه با من حرف می زند و آن کاری را که درست است انجام می دهد. او هیچ وقت خودش به تنهایی کارهای خانه را انجام نمی دهد تا من خسته نشوم بلکه همیشه از من کمک می گیرد و مرا به کار می کشد. او صبح به صبح مهربانانه اتاق را مرتب نمی کند و انجام دادن کارهای مرا به عهده نمی گیرد. او همیشه دلش را به بافتن موهای من یا درست کردن غذای مورد علاقه ام خوش نمی کند گاهی به علاقه خودش و دیگران هم توجه می کند و برای خودش کتاب می خواند. اصلا او هر کاری را که دلش می خواهد انجام می دهد شاید یادش رفته که مادر است و مادران نباید کارهای مورد علاقه شام را انجام دهند. ولی در هر حال که مادر من اینطوری است. ولی یک چیز را می دانید؟ مادر من مادریست که مرا از مادر شدن نمی ترساند. حالا خوب می دانم که می شود هم مادر باشم و هم زندگی خودم را از دست ندهم . مادر بشوم و هویت انسانی خودم را به کناری نگذارم. می دانم که لزومی ندارد برای مادر بودن دچار خود فراموشی شوم و ادامه زندگی خودم را در زندگی فرزندانم جستجو کنم. حالا می دانم که هم می شود خودم باشم و هم یک مادر حتی یک مادر خوب! و شاید بتوان گفت: بهترین مادر دنیا....!
مامان اسرا و اسما
12 مهر 91 17:00
سلام عزیزم!خدابد نده,چی شده ؟چرا اینجوری شدی؟
مامان اسرا و اسما
12 مهر 91 17:00
یادم رفت بگم ال جونمو ببوسااااااااااااااااااااااااا