یک بعد از ظهر ال آی جون !!!
2/15 بود که وقت کاریم تو اداره تموم شد . سوار سرویس اداره شدم و رفتم مهد کودک شما .
کفشت رو از تو جا کفشی مهد برمیدارم و میرم به طرف کلاسهای شما و مدیریت مهد . و اطلاع میدم که شما رو بیارن . خاله فرزانه -که شما بهش میگین خاله سواره - شما رو با گریه تحویلم داد و گفت : خوابش میامد و نذاشتم بخوابه تا تو خونه بخوابه .
یه آژانس میگیرم و باهم میاییم خونه. همچنان بد اخلاقی می کنی و بهانه گیری....
میرسیم خونه ...یه ذره تو حیاط آپارتمان بدو بدو می کنی وسوار آسانسور میشیم تا برسیم به طبقه چهارم .
وارد خونه میشیم بلافاصله برای جیش به wc میری و بعدش جورابت رو در میاری و طبق روال سر جاش میذاری .
ناهارم رو میذارم تا گرم بشه و فک میکنم که دوست داری بخوابی و البته خودت هم در خواست شیر تو شیشه شیر کردی با هول و عجله میارم که یه هو خوابت نپره .
میشینم ناهارم رو نوش جان کنم که شیر خوردنت تموم میشه و دوست داری که بازی کنیم . وسط ناهارم من رو بلند کردی و تو پذیرایی بدو بدو می کنیم .
با هزار دوز و کلک راضیت می کنم که با اسباب بازیهات بازی کن تا من ناهارم رو میخورم .
سانس دوم ناهار خوردنم موکول میشه به بعد از دستشویی رفتن شما (برای پ ی پ ی) .میذارمت رو صندلی جیش و برمیگردم ناهارم رو تموم میکنم و سفره رو جمع و جور می کنم .
بر می گردم می بینم شیر آب رو باز کردی و داری آب بازی می کنی و لباست رو خیس کردی ....
میشورمت و همه لباست رو با هزار مکافات عوض می کنم .
چون تا بی لباس میشی دیگه پوشوندن لباس کار حضرت فیل میشه .
ساعت 3 میشه و من این کار ها رو کردم . حالا میگی مامان بیا خونه سازی کنم .
منم در حال جمع کردن لباسها هستم و میذارمشون تولباسشویی .
سعی میکنم در حالیکه به دیگر خواسته هات جواب میدم .. ظرفهارو هم تو ظرفشویی بذارمشون.
تو این فاصله میام میبینم وسایل کاربابایی (پیچ و مهره و... ) را کف تراس ریختی و من رو صدا میکنی و میگی : "مامان بیا کمک اینارو جمع کنیم "
من فله ای بر میدارم تا زود تموم بشه اما شما اعتراض می کنی و میگی :" همش رو نه !! یکی یکی بردار "
tv رو روشن میکنم . ساعت 4 شده و برنامه هزار و شصت و شونزده (عمو پورنگ ) رو می بینی. دوباره درخواست شیر میکنی . بدوبدو برات میارم تا بلکه خوابیدی .
بعد از چند دقیقه اعلام خستگی میکنی و خودت رو به مریضی میزنی و میگی ننه شدم .. تب دارم ... لنگان راه میری و ادای مرضای اورژانسی رو در میاری ....و میگی. بیا دکتر باز ی کنیم ...
دوباره دقایقی به دکتر بازی سپری میشه .
4/45 شده و میگی خوابش دارم . می برمت تو تختت . کنارت میخوابم تا شاید بخوابی ... خوندن یه توپ دارم قلقلی .. شعری هست که از جانب شما پیشنهاد داده میشه ..با ریتم لالایی.شروع به خوندن می کنم .. و آرام آرام به پشتت می زنم تا به آرامش برسی ..
اما چشمای نازت رو گرد می کنی و میگی " چه کار می کنی .. هوت (بر وزن فقط) بخون . من مشغول خوندنم ... دزدکی و آروم میری رو تخت بزرگ و بپر بپر میکنی ...و پروژه خواب ناموفق موند..
عسل مامان من خیلی خسته شدم و دوست دارم بخوابیم ..آخه .....
ساعت 5 شده و هنوز نخوابیدی ... دارم برات پست میذارم اومدی میگی گشنمه ....از شنیدن این موضوع خوشحال و ذوق زده میشم و برات سوپ میارم میخوری ...
بر می گردم تا چند سطر دیگه بنویسم که بازم میگی گشنمه .. پیشنهاد میوه میدم و قبول می کنی .!
تا برگردم سنگ ریزه های شومینه رو ریختی کف پذیرایی . ...
هلو برات قاچ قاچ می کنم و نوش جان می کنی .
فک کنم تا حالا لباسشویی کارش تموم شده ... برم حال نوبت ماشین ظرفشویی .
حالا هم صندلیهای غذا خوری گذاشتی وسط هال و داری کلاس مهد رو برای ما تداعی میکنی.
یه عالمه کاردارم .. باید شام امشب و ناهار فردا رو درست کنم .
تازه خونه رو هم به هم ریختی .. منتظرم لالا کنی تا شروع بکار کنم ....
ماشالا چه انرژی داری ؟از ساعت6/30 هم بیداری ها !!!!!!!!!!!!