ال آی ال آی ، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 4 روز سن داره
ائلمانائلمان، تا این لحظه: 5 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره
الناالنا، تا این لحظه: 5 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره

@برای دخترم ال آ ی جوووونم :-) :-)

یک بعد از ظهر ال آی جون !!!

1391/7/10 7:38
نویسنده : مامان ال آی
502 بازدید
اشتراک گذاری

2/15 بود که وقت کاریم تو اداره تموم شد . سوار سرویس اداره شدم و رفتم مهد کودک شما .

کفشت رو از تو جا کفشی مهد برمیدارم و میرم به طرف کلاسهای شما و مدیریت مهد .  و اطلاع میدم که شما رو بیارن . خاله فرزانه -که شما بهش میگین خاله سواره - شما رو با گریه تحویلم داد و گفت : خوابش میامد و نذاشتم بخوابه تا تو خونه بخوابه .

یه آژانس میگیرم و باهم میاییم خونه. همچنان بد اخلاقی می کنی و بهانه گیری....

میرسیم خونه ...یه ذره تو حیاط آپارتمان بدو بدو می کنی وسوار آسانسور میشیم تا برسیم به طبقه چهارم .

وارد خونه میشیم بلافاصله برای جیش به wc میری و بعدش جورابت رو در میاری و طبق روال سر جاش میذاری .

ناهارم رو میذارم تا گرم بشه و فک میکنم که دوست داری بخوابی و البته خودت هم در خواست شیر تو شیشه شیر کردی با هول و عجله میارم که یه هو خوابت نپره .

میشینم ناهارم رو نوش جان کنم که شیر خوردنت تموم میشه و دوست داری که بازی کنیم . وسط ناهارم من رو بلند کردی و تو پذیرایی بدو بدو می کنیم .

با هزار دوز و کلک راضیت می کنم که با اسباب بازیهات بازی کن تا من ناهارم رو میخورم .

سانس دوم ناهار خوردنم موکول میشه به بعد از دستشویی رفتن شما (برای پ ی پ ی) .میذارمت رو صندلی جیش و برمیگردم ناهارم رو تموم میکنم و سفره رو جمع و جور می کنم .

بر می گردم می بینم شیر آب رو باز کردی  و داری آب بازی می کنی و لباست رو خیس کردی ....

میشورمت و  همه لباست رو با هزار مکافات عوض می کنم .

چون تا بی لباس میشی دیگه پوشوندن لباس کار حضرت فیل میشه .

ساعت 3 میشه و من این کار ها رو کردم . حالا میگی مامان بیا خونه سازی کنم .

منم در حال جمع کردن لباسها هستم و میذارمشون تولباسشویی .

سعی میکنم در حالیکه به دیگر خواسته هات جواب میدم .. ظرفهارو هم تو ظرفشویی بذارمشون.

تو این فاصله میام میبینم وسایل کاربابایی (پیچ و مهره و... ) را کف تراس ریختی و من رو صدا میکنی و میگی : "مامان بیا کمک  اینارو جمع کنیم "

من فله ای بر میدارم تا زود تموم بشه اما شما اعتراض می کنی و میگی :" همش رو نه !! یکی یکی بردار "

tv رو روشن میکنم . ساعت 4 شده و برنامه هزار و شصت و شونزده (عمو پورنگ ) رو می بینی. دوباره درخواست شیر میکنی . بدوبدو برات میارم تا بلکه خوابیدی .

بعد از چند دقیقه اعلام خستگی میکنی و خودت رو به مریضی میزنی و میگی ننه شدم .. تب دارم ... لنگان راه میری و ادای مرضای اورژانسی رو در میاری ....و میگی. بیا دکتر باز ی کنیم ...

دوباره دقایقی به دکتر بازی سپری میشه .

4/45 شده و میگی خوابش دارم . می برمت تو تختت . کنارت میخوابم تا شاید بخوابی ... خوندن یه توپ دارم قلقلی .. شعری هست که از جانب شما پیشنهاد داده میشه ..با ریتم لالایی.شروع به خوندن می کنم .. و آرام آرام به پشتت می زنم تا به آرامش برسی ..

اما چشمای نازت رو گرد می کنی و میگی " چه کار می کنی .. هوت (بر وزن فقط) بخون . من مشغول خوندنم ... دزدکی و آروم  میری رو تخت بزرگ و بپر بپر میکنی ...و پروژه خواب ناموفق موند..

عسل مامان من خیلی خسته شدم و دوست دارم بخوابیم ..آخه .....

ساعت 5 شده و هنوز نخوابیدی ... دارم برات پست میذارم اومدی میگی گشنمه ....از شنیدن این موضوع خوشحال و ذوق زده میشم و برات سوپ میارم میخوری ...

بر می گردم تا چند سطر دیگه بنویسم که بازم میگی گشنمه .. پیشنهاد میوه میدم و قبول می کنی .!

تا برگردم سنگ ریزه های شومینه رو ریختی کف پذیرایی . ...

هلو برات قاچ قاچ می کنم و نوش جان می کنی .

فک کنم تا حالا لباسشویی کارش تموم شده ... برم حال نوبت ماشین ظرفشویی .

حالا هم صندلیهای غذا خوری گذاشتی وسط هال و داری کلاس مهد رو برای ما تداعی میکنی.

یه عالمه کاردارم .. باید شام امشب و ناهار فردا رو درست کنم .

تازه خونه رو هم به هم ریختی .. منتظرم لالا کنی تا شروع بکار کنم ....

ماشالا چه انرژی داری ؟از ساعت6/30 هم بیداری ها !!!!!!!!!!!!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان صبا گلی
9 مهر 91 17:13
دخــترکمـ عـــروسكـتـ را زیـــاد در آغــوشـ نگیــــر گـــاهـ گـاهی خـــانه شــنی كهـ میـســـازی خـــودتـ خـــرابـ كنـ دخــترکمـ گـــاهی بــا همـــبــازی زیـــبـایتـ قهـــر كنـ عـــادتـ كنـ ... بیــامـــوز بـــرگــ هــای گـــل گــلـــدانتــ را زیـــاد لمـــس نكنـ ممــكــن اســـت بهـ آن عـــادتـ كـــنی تـــو خــــزانـ را تــجـــربه نكــــرده ای كـــمــی بتـــرســ بلنــــدیهــــا را تــجـــربه كنــ و پاییـــن آمــــدن بــا سرســـره را تــجـــربه كنــ و از همــــه مهـمــــتــر الاكــلــــنگـــ را چــــون زنـــدگی تـــو را بــــرای مــــردابــ خــــود سریــــع بـــزرگــ میکــــند
زینب(عمه آرتمیس)
9 مهر 91 17:16
سلام,دخترخیلی نازی دارین.بااجازه لینکتون کردم.خوشحال میشم به ماسربزنین