دلتنگی های دختر نازنینم!!!
داشتی با اسباب بازیات بازی می کردی ، منم یه بلوز مشکی پوشیده بودم ، گفتی : " چرا لباس خاله ندا رو پوشیدی ؟؟؟" آخه می دونی این خاله ندا که یه وقتایی سر زده میاد خونه ما ... مجبور میشه بعضی از وقتا لباس من رو بپوشه ....حالا بگذریم که نتونستم ثابت کنم که با با لباس خودمه این خاله ندای شما میاد می پوشه !!!!!
یه هو یادت افتاد که خیلی وقته خاله ندا نمیاد ..... اولش با آرامش گریه می کردی و من گفتم که قرار هفته بعد بیاد ... شماره ندا رو گرفتم و باهاش حرف زدی .... اما بدتر دلت تنگ شد و بیشتر گریه کردی ....
شبش خوابیدی و من فکر کردم که دیگه همه چی یادت رفته اما..............
فرداش غروب جلوی تلویزیون نشسته بودی که این تصنیف هم پخش می شد که " آمد ندا ای عاشقان و...."
با صدای گریه ات سریع اومدم پیشت و خطاب به من گفتی : " پس گفته بودی خاله ندا میاد ... دیدی نیومد ... آخه من خیلی دلم براش تنگ شده ....."
دیشب هم به پشت تلفن به خاله عالمه اصرار می کردی که چرا خونه ما نمیای؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
فدای اون عاطفه ت برم که اینقدر دلت هوای همه رو می کنه ؟؟؟؟
وچقدر هم همه اونایی که دوستشون داری از ما دورن ...................................
وقتی هم میریم خونه ننه زینب " موقع خداحافظی دوست نداری برگردی ...همشه میگی : " آخه اگه ما بریم ننی تنها می مونه ...ببین هیشکی پیشش نیست .. الان گریه می کنه ....
به هرحال کاری می کنی و چیزایی می گی که اشک مادر من رو در میاری .....
راستش وقتی میری خونه مادر من ... همش دنبال مرغ و جوجه ها هستی .و با هاشون بازی می کنی .. وبیشتر فضای اونجا برات دوست داشتنیه ..