خوشحالی ال ای برای برف..
صبح چهارشنبه 13 آذر ماه 92 هستش ... ساعت 6 صبح بیدار میشم ..خورشت رو از دیشب آماده کردم . دو پیمانه برنج هم گذاشتم خیس بشه . پس برنج رو بار میذارم ...نماز صبح رو میخونم ...بعدش دوباره بر می گردم تا کیف مهد شما رو آماده کنم بابایی هم بیدار شد ... رفت طرف پنجره و گفتش خیلی برف اومده برم ماشین رو از پارکینگ در بیارم . خوشحال میشم وبدو بدو طرف پنجره میرم ...وای خدای من دیشب که هوا خلی خوب و ساکت بود میدونستم که شما هم خیلی برف دوس داری.. رفتم بالای تختت و به آرامی بوست کردم و گفتم بیدار شو... وقتی چشای نازت رو باز کردی بهت گفتم که : پاشو کلی برف اومد ... با این حرف من چنان از تختت جستی و پ...
نویسنده :
مامان ال آی
14:11